Friday, March 1, 2013
بخش سوم بیو گرافی هیتلر قسمت دوم در انتظار فرصت
بخش سوم بیو گرافی هیتلر قسمت دوم در انتظار فرصت هیتلر بی نهایت از جنگ لذت می برد. یکی از سربازان او را چنین به یاد می آورد (این کلاغ سفید وقتی او را با ما به نبرد میفرستادن با ما همراهی نمیکرد.) دیگران هیتلر را آدم گوشه گیری به یاد می آوردن که طی هفته های طولانی در آن سنگرهای کثیف راهای وحشتناکی برای سرگرم کردن خودش پیدا میکرد. یکی به یاد می آورد مدتها پس از آن که بقیه ما به خواب رفتیم هیتلر با یک چراغ قوه درتاریکی ول میگشت. و سر نیزه اش را برق می انداخت تا اینکه آخر سر یک نفر یک پوتین به طرفش پرتاب کرد و ما کمی آرام گرفتیم. سرجوخه هیتلر،علی رغم ماموریت های خطرناکی که انجام می داد،به طرز شگفت انگیزی خوش اقبال بود. هیچ وقت آنقدر جراحت جدی برنداشت که نتواند به واحدش درجبهه بازگردد. واقعیتی که او را بسیار خشنود می ساخت. اما در۱۳ اکتبر۱۹۱۸ –یک ماه پیش ازتسلیم آلمان بهمتفقین این خوش شانسی و رشادت های اودرجنگ جهانی اول به آخررسید . هنگامی که هیتلر وهمکاران پیام رسانش درصف منتظر دریافت جیره غذایی خود بودند، سربازان بریتانیایی شروع به پرتاب گلوله های انفجاری توپ در آن نزدیکی کردند . این گلوله ها حاوی گاز کلر، سمی کشنده بودند . هیتلر و دیگران به سرعت ماسک های ضد گازشان را گذاشتند ، اما پیش از آن درمعرض گاز قرار گرفته بودند . تا صبح روز بعد عده ای ازافراد مرده و عده ای دیگر نظیر هیتلر دچارمشکلات تنفسی وبینایی شده بودند وهیتلربعدها نوشت : چشمانم مثل زغال برافورخته شده بود . دور و برم را تاریک می دیدم . او و دیگر قربانیان گاز را به بیمارستانی در ان نزدیکی انتقال دادند . وضعیت دلخراشی داشتند . تمام مسافت را با حال تهوع و نابینایی پیاده طی کرده بودند . چنان که یکی از این افراد بعدها نوشت: برای این که گم نشویم هرکدام پشت کت نفر جلویی را گرفته بودیم و با این وضعیت دریک ستون به لینسل رفتیم ودر آن جا کمک های اولیه دریافت کردیم . طی چند هفته بینایی ادولف بازگشت وخیالش آسوده شد. به فکر بازگشت به واحد خودش افتاد. اما این فکربه کلی به هم ریخت چون خبری رسید که مضمون آن ، آن طورکه هیتلر به یاد می آورد، برای او به کلی تکان دهنده بود . امپراتوری آلمان دیگروجود نداشت وکمونیستها و شورشیان برپایتخت مسلط شده بودند . برای هیتلر زمان ناامیدی مطلق فرا رسیده بود . او به یاد آورد که او وسربازان همقطارش چگونه جانشان را به خطرانداخته بودند و میلیونها نفر ازانها مرده بودند و تنها برای اینکه آلمان با خیانت افراد خودش روبرو شود . او در همان حال نوشت : (( در این روزنفرت درمن رشد کرد ، نفرت نسبت به کسانی که مسئولاین عمل بودند .)) طی روزهایی که دوره نقاهت را دربیمارستان می گذراند، عهد کرد مقابله به مثل کند. به هرنحو باید اننتقام بی عدالتی را که بر سر آلمان رفته بود می گرفت . مامور مخفی: برای آدولف 29 ساله و تازه از ارتش مرخص شده زمان صلح وحشتناک به نظر میرسید. ارتش خانه او بود تنها جای که موفقیت کسب کرده بود، تقاضا کرد سرباز بماند و پست نگهبانی در اردو گاهی در 96 کیلو متری مونیخ به او داده شود. وظیفه اش این بود که از اسیرها روسی و انگلیسی تا زمان آزادی مراقبت کند. گرچه این پست ملال آور بود اما دست کم به طور موقت شغل غذا و سر پناه داشت. دوره این شغل که به پایان رسید هیتلر به مونیخ برگشت و آنچه دید تکان خورد انقلابیون با بازو بندهای سفید و نشانهای سرخ در همه جا حضور داشتند آنها کنترل تمام بانکها، هتلها و دیگر اماکن عمومی را به دست گرفته بودند هیتلر از آنها نفرت داشت و بعد ها در زندگی نامه اش آنها را تبه کارانی حقیر و نکبتی خطاب کرد. به عقیده او آنها مسئول گرفتاری های آلمان بودن از نظر هیتلر آنها بودند که باید مجازات می شدند. در پائیز 1919 فرصت برایش پیش آمد مافوق های او که میدانستن دیگاهای دست راستی و کمونیستی او با ارتش هماهنگ است ماموریت چالش انگیز تری را به او واگزار کردند از او یک مامور مخفی ساختن که افراد و گروهای که احتمال می رفت برای ارتش و یا جمهوری نو پای وایمر خطری به وجود بیارن را از نزدیک زیر نظر داشته باشد. هیتلر از این ماموریت خوشش می اومد گاهی جاسوسی سربازان هم قطارش را میکرد گزارش می نوشت و هر وقت احساس می کرد کسی به هر نحوی مخالف حکومت است بلافاصله به مافوق هایش اطلاع می داد. پاداش اضافی این شغل آموزش ویژه در دانشگاه مونیخ بود. او که از مدتها پیش به خاطر ناکامی در ورود به کالج تلخ کام بود سر انجام در کلاسهای فلسفه سیاسی حضور یافت با این هدف که به آلمان محبوبش کمک کند وقتی آموزش هیتلر کامل شد از او خواسته شد باز هم بعضی گروهای سیاسی را زیر نظر بگیرد نخستین گروهی که زیر نظر گرفت گروه کوچکی بود که خود را حزب کارگزاران آلمان می نامید. این گروه نمی توانست تهدیدی برای ارتش دست راستی آلمان به حساب آید پون تنها پنجاه چهار عضو داشت و هیچ تشکیلاتی هم نداشت در جلسه ی که هیتلر حضور داشت خزانه دار گزارش داد که تنها هفت مارک در صندوق حزب موجود است. اعضای گروه عقیه داشتند که کمونیستها و یهودیان مسئول گرفتاری های آلمان هستند عقیده ی که بسیاری در ارتش با آن همراه بودند. هیتلر گزارش خود با دیدی تحقیر آمیز نوشت پس از چند رهنمود چیز دیگری وجود ندارد نه برنامه ای نه اعلامیه ای نه مطلب چاپ شده ای نه کارت عضویتی نه حتی مهر لاستیکی نا قابلی ! با این حال رفقای هیتلر به فلسفه این حزب علاقه داشتند آنها به او توصیه کردند که به حزب کارگران آلمان بپیوندد و ببیند می توان بعدها او را به چیز مفیدی تبدیل کرد و به دین ترتیب آدولف هیتلر سه روز پس از جلسه یک نامه رسمی دریافت کرد که در نامه او را عضو شماره 55 حزب کارگران آلمان پذیرفتن. آیا کسی فکر می کرد این حزب کوچک در ظرف چند سال به قوی ترین نیروی سیاسی در اروپا تبدیل خواهد شد؟ ادامه جمعه همین هفته پخش خواهد شد.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment