Saturday, March 2, 2013

کودکی تا جوانیِ چگوارا

*کودکی تا جوانیِ چگوارا*

ارنستو چگوارا در ۱۴ ژوئن ۱۹۲۸درشهر روساریو (Rosario)در آرژانتین چشم به جهان گشود. او فرزند ارشد یک خانوادهٔ چپ گرای جمهوری خواه بود به همین دلیل از زمان کودکی مجبور بود تا با سیاست بزرگ شود وبسیار خوب با آن آشنایی پیدا کند.

چه در دوران نوجوانی کتاب‌های بسیاری از نویسندگان آمریکای لاتینی خواند و عقاید او به همین کتب بر می‌گردد. مانند کتاب‌های Bertrand Russell در رابطهٔ با "عشق و میهن پرستی" Jack London در زمینهٔ "اجتماعی" و Nietzsche دربارهٔ "مرگ".

در سال ۱۹۴۸ چه به دانشگاه بوئنوس(Buenos) وارد شد تا پزشکی بخواند. در دوران تحصیل یک سال را مرخصی گرفت تا به همراه دوست خود به سفری با موتور!!! به دور آمریکای لاتین برود! وقتی دور آمریکا را می‌پیمود شاهد بد بختی و فلاکت مردم این دیار بود. او دلیل این بدبختی را نظام ظالم و دیکتاتوری آن زمان دانست و برطبق مطالعاتی که از مذهب مارکسیست داشت تنها راه رهـایی از این فلاکت را "انقلابی مسلحانه" دانست.

در پایان سفر چه نه تنها آمریکای لاتین را یک آمریکای آزاد تصور کرد، بلکه آن را یک قارهٔ متحد و بدون مرز دید. چه بعدها تمام فعالیت‌های انقلابی خود را بر پایهٔ تحقق بخشیدن به همین تصورات انجام داد...

زهرا کاظمی

زهرا (زیبا) کاظمی (۱۹۴۸ - ۱۱ ژوئیه ۲۰۰۳) خبرنگار کانادایی - ایرانی تبار بود که در مسافرتی حرفه‌ای به قصد تهیه گزارش در ایران، هنگام ناآرامی‌ها و اعتراضات دانشجویی، به جرم عکس‌برداری حین تجمع برخی از خانواده‌های زندانیان در مقابل زندان اوین، بازداشت و در زندان کشته شد.
بازداشت وی تحت نظارت سعید مرتضوی دادستان تهران که در موارد متعددی در نقض حقوق بشر نقش داشته‌است ، انجام گرفت.

او در حالی که مدت ۱۸ روز در بازداشت به سر می‌برد، در ۲۰ تیر به دلایلی که مورد دعاوی زیادی بوده‌است، می‌میرد. مقامات دادستانی دلیل مرگ را غش و برخورد سر خانم کاظمی با زمین و نهایتاً ضربه مغزی ذکر کردند.

مرگ زهرا کاظمی با تأیید مقامات دادستانی در ۲۵ تیر اعلام می‌شود. در پی این اتفاق دولت کانادا با دلیل این که زهرا کاظمی دارای تابعیت کانادایی بوده‌است، دولت و مقامات قضایی ایران را تحت فشار قرار می‌دهد تا گزارش و تحقیقی جامع از این حادثه فراهم کند.

گرچه مقامات حکومتی ایران بر تصادفی بودن مرگ وی بر اثر ضربه و خون‌ریزی مغزی ناشی از «برخورد جسم سخت به سر یا برخورد سر به جسم سخت» پافشاری نمودند، شهرام اعظم، پزشک سابق و کارمند وزارت دفاع ایران که در سال ۲۰۰۴ میلادی ایران را ترک و از کانادا درخواست پناهندگی نمود، پس از معاینه بدن زهرا کاظمی، اعلام نمود که علایم ضرب و شتم شدید، شکنجه و تجاوز جنسی شامل: شکستگی جمجمه و بینی، له‌شدگی انگشتان پا، شکستگی انگشتهای میانی و کوچک دست راست و انگشت میانی دست چپ، کنده‌شدن ناخنهای انگشتهای شصت و اشاره دست، صدمات در ناحیه ریه و دنده، کبودی شدید ناحیه شکم، اندام تناسلی و پاها که حاکی از تجاوزات وحشیانه جنسی و شلاق خوردن در زمانهای مکرر دارد، نشان می‌دهد که او هنگام تحمل حبس به قتل رسیده‌است. وزیر امور خارجه کانادا با تایید گزارش دکتر اعظم در کنفرانس مطبوعاتی تورنتو عنوان نمود که مسوولان کشور کانادا برای روشن شدن کامل جزییات پرونده قتل زهرا کاظمی تلاش خواهند کرد.

کمیته بررسی و تحقیق مجلس ششم در مورد قتل زهرا کاظمی در گزارش خود قاضی مرتضوی را به عنوان متهم ردیف اول این پرونده معرفی کرده و حتی برخی از نمایندگان خواستار برکناری او شدند.

محسن آرمین نماینده مجلس ششم و عضو این کمیته ویژه از تریبون مجلس گفت: "مرتضوی پس از دو روز بازجویی از زهرا کاظمی به دلیل نامعلومی این خبرنگار را به نیروی انتظامی تحویل داده که پس از آن زهرا کاظمی به بازجویان نیروی انتظامی گفته بود که او را به هنگام بازجویی در دادستانی از ناحیه سر مورد ضرب و جرح قرار داده اند. من می دانم قاضی مرتضوی در سطحی نیست که بتواند بدون پشتوانه دست به چنین اقداماتی بزند، اما این اعمال خودسرانه و غیر مسئولانه در صورت سکوت و مسامحه قطعا در این حد باقی نخواهد ماند."

Friday, March 1, 2013

بخش سوم بیو گرافی هیتلر قسمت دوم در انتظار فرصت



بخش سوم بیو گرافی هیتلر قسمت دوم در انتظار فرصت هیتلر بی نهایت از جنگ لذت می برد. یکی از سربازان او را چنین به یاد می آورد (این کلاغ سفید وقتی او را با ما به نبرد میفرستادن با ما همراهی نمیکرد.) دیگران هیتلر را آدم گوشه گیری به یاد می آوردن که طی هفته های طولانی در آن سنگرهای کثیف راهای وحشتناکی برای سرگرم کردن خودش پیدا میکرد. یکی به یاد می آورد مدتها پس از آن که بقیه ما به خواب رفتیم هیتلر با یک چراغ قوه درتاریکی ول میگشت. و سر نیزه اش را برق می انداخت تا اینکه آخر سر یک نفر یک پوتین به طرفش پرتاب کرد و ما کمی آرام گرفتیم. سرجوخه هیتلر،علی رغم ماموریت های خطرناکی که انجام می داد،به طرز شگفت انگیزی خوش اقبال بود. هیچ وقت آنقدر جراحت جدی برنداشت که نتواند به واحدش درجبهه بازگردد. واقعیتی که او را بسیار خشنود می ساخت. اما در۱۳ اکتبر۱۹۱۸ –یک ماه پیش ازتسلیم آلمان بهمتفقین این خوش شانسی و رشادت های اودرجنگ جهانی اول به آخررسید . هنگامی که هیتلر وهمکاران پیام رسانش درصف منتظر دریافت جیره غذایی خود بودند، سربازان بریتانیایی شروع به پرتاب گلوله های انفجاری توپ در آن نزدیکی کردند . این گلوله ها حاوی گاز کلر، سمی کشنده بودند . هیتلر و دیگران به سرعت ماسک های ضد گازشان را گذاشتند ، اما پیش از آن درمعرض گاز قرار گرفته بودند . تا صبح روز بعد عده ای ازافراد مرده و عده ای دیگر نظیر هیتلر دچارمشکلات تنفسی وبینایی شده بودند وهیتلربعدها نوشت : چشمانم مثل زغال برافورخته شده بود . دور و برم را تاریک می دیدم . او و دیگر قربانیان گاز را به بیمارستانی در ان نزدیکی انتقال دادند . وضعیت دلخراشی داشتند . تمام مسافت را با حال تهوع و نابینایی پیاده طی کرده بودند . چنان که یکی از این افراد بعدها نوشت: برای این که گم نشویم هرکدام پشت کت نفر جلویی را گرفته بودیم و با این وضعیت دریک ستون به لینسل رفتیم ودر آن جا کمک های اولیه دریافت کردیم . طی چند هفته بینایی ادولف بازگشت وخیالش آسوده شد. به فکر بازگشت به واحد خودش افتاد. اما این فکربه کلی به هم ریخت چون خبری رسید که مضمون آن ، آن طورکه هیتلر به یاد می آورد، برای او به کلی تکان دهنده بود . امپراتوری آلمان دیگروجود نداشت وکمونیستها و شورشیان برپایتخت مسلط شده بودند . برای هیتلر زمان ناامیدی مطلق فرا رسیده بود . او به یاد آورد که او وسربازان همقطارش چگونه جانشان را به خطرانداخته بودند و میلیونها نفر ازانها مرده بودند و تنها برای اینکه آلمان با خیانت افراد خودش روبرو شود . او در همان حال نوشت : (( در این روزنفرت درمن رشد کرد ، نفرت نسبت به کسانی که مسئولاین عمل بودند .)) طی روزهایی که دوره نقاهت را دربیمارستان می گذراند، عهد کرد مقابله به مثل کند. به هرنحو باید اننتقام بی عدالتی را که بر سر آلمان رفته بود می گرفت . مامور مخفی: برای آدولف 29 ساله و تازه از ارتش مرخص شده زمان صلح وحشتناک به نظر میرسید. ارتش خانه او بود تنها جای که موفقیت کسب کرده بود، تقاضا کرد سرباز بماند و پست نگهبانی در اردو گاهی در 96 کیلو متری مونیخ به او داده شود. وظیفه اش این بود که از اسیرها روسی و انگلیسی تا زمان آزادی مراقبت کند. گرچه این پست ملال آور بود اما دست کم به طور موقت شغل غذا و سر پناه داشت. دوره این شغل که به پایان رسید هیتلر به مونیخ برگشت و آنچه دید تکان خورد انقلابیون با بازو بندهای سفید و نشانهای سرخ در همه جا حضور داشتند آنها کنترل تمام بانکها، هتلها و دیگر اماکن عمومی را به دست گرفته بودند هیتلر از آنها نفرت داشت و بعد ها در زندگی نامه اش آنها را تبه کارانی حقیر و نکبتی خطاب کرد. به عقیده او آنها مسئول گرفتاری های آلمان بودن از نظر هیتلر آنها بودند که باید مجازات می شدند. در پائیز 1919 فرصت برایش پیش آمد مافوق های او که میدانستن دیگاهای دست راستی و کمونیستی او با ارتش هماهنگ است ماموریت چالش انگیز تری را به او واگزار کردند از او یک مامور مخفی ساختن که افراد و گروهای که احتمال می رفت برای ارتش و یا جمهوری نو پای وایمر خطری به وجود بیارن را از نزدیک زیر نظر داشته باشد. هیتلر از این ماموریت خوشش می اومد گاهی جاسوسی سربازان هم قطارش را میکرد گزارش می نوشت و هر وقت احساس می کرد کسی به هر نحوی مخالف حکومت است بلافاصله به مافوق هایش اطلاع می داد. پاداش اضافی این شغل آموزش ویژه در دانشگاه مونیخ بود. او که از مدتها پیش به خاطر ناکامی در ورود به کالج تلخ کام بود سر انجام در کلاسهای فلسفه سیاسی حضور یافت با این هدف که به آلمان محبوبش کمک کند وقتی آموزش هیتلر کامل شد از او خواسته شد باز هم بعضی گروهای سیاسی را زیر نظر بگیرد نخستین گروهی که زیر نظر گرفت گروه کوچکی بود که خود را حزب کارگزاران آلمان می نامید. این گروه نمی توانست تهدیدی برای ارتش دست راستی آلمان به حساب آید پون تنها پنجاه چهار عضو داشت و هیچ تشکیلاتی هم نداشت در جلسه ی که هیتلر حضور داشت خزانه دار گزارش داد که تنها هفت مارک در صندوق حزب موجود است. اعضای گروه عقیه داشتند که کمونیستها و یهودیان مسئول گرفتاری های آلمان هستند عقیده ی که بسیاری در ارتش با آن همراه بودند. هیتلر گزارش خود با دیدی تحقیر آمیز نوشت پس از چند رهنمود چیز دیگری وجود ندارد نه برنامه ای نه اعلامیه ای نه مطلب چاپ شده ای نه کارت عضویتی نه حتی مهر لاستیکی نا قابلی ! با این حال رفقای هیتلر به فلسفه این حزب علاقه داشتند آنها به او توصیه کردند که به حزب کارگران آلمان بپیوندد و ببیند می توان بعدها او را به چیز مفیدی تبدیل کرد و به دین ترتیب آدولف هیتلر سه روز پس از جلسه یک نامه رسمی دریافت کرد که در نامه او را عضو شماره 55 حزب کارگران آلمان پذیرفتن. آیا کسی فکر می کرد این حزب کوچک در ظرف چند سال به قوی ترین نیروی سیاسی در اروپا تبدیل خواهد شد؟ ادامه جمعه همین هفته پخش خواهد شد.

پس ای خاک !... گرامی دارش

پس ای خاک !...
گرامی دارش,
زیرا که گرامی بود او نزدِ ما,
با نگاهش تابناک...
با لبانش خندان...
با سرانگشتانش , رقص کنان روی تارِ هستی....

صبا آذرپیک را آزاد کنید

 

صبا آذرپیک خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد و سایت بازتاب است.
او از جمله خبرنگارانی ست که در موجِ اخیرِ بازداشتِ خبرنگاران ، تنها به جرمِ اطلاع رسانی بازداشت شد...
وی پس از افشای ضرب و شتم، بازداشت و توهین‌های صورت گرفته از سوی گشت‌های ارشادی در میدان ونک تهران که خصوصا در آستانه انتخابات ریاست جمهوری دهم بازتاب وسیعی در رسانه‌های جمعی داشت با شکایت نیروی انتظامی و تهدیدهای مقامات انتظامی روبرو گردید.

وی با مطرح شدن موضوع مرگ ستار بهشتی در بازداشتگاه پلیس فتا پیگیری پرونده قتل این وبلاگ نویس معترض را به عهده گرفت و با پیگیری های خود توانست با کشاندن این موضوع به مجلس ، از مسکوت ماندن این پرونده مانند پرونده بازداشتگاه کهریزک جلوگیری کند.

گزارش وی از مراسم چهلم ستار بهشتی موجب برخاستن موجی از همدردی با خانواده این وبلاگ نویس معترض شد.
در نهم بهمن ماه 1391، وی و شماری چند از خبرنگاران در ایران بازداشت شدند.
بی بی سی فارسی در مورد بازداشت وی توسط مامورین نیروی انتظامی پلیس فتا ، می نویسد: صبا آذرپیک، خبرنگار سایت بازتاب امروز نیز شب گذشته با حمله ماموران امنیتی به منزلش بازداشت شد. براساس اخبار رسیده هشت نفر از ماموران امنیتی دیشب حدود ساعت ۸ شب به منزل این روزنامه‌نگار مراجعه کردند. اما به دلیل اینکه حکم بازداشتی نشان ندادند، خانم آذرپیک در منزل را باز نکرد و ماموران در نهایت با شکستن در و با برخورد نامناسب او را دستگیر کردند و برخی از وسایل خانه را نیز ضبط کردند. این ماموران تا نیمه شب مشغول تفتیش منزل خانم آذرپیک بودند و در نهایت حکم بازداشت او را نشان دادند. این حکم توسط دادسرای فرهنگ و رسانه صادر نشده بود. مادر صبا آذرپیک امروز صبح برای پیگیری به دادسرای فرهنگ و رسانه و همچین زندان اوین رفته، اما پیگیری های او تاکنون بی نتیجه بوده است.

تولدت مبارک میر حسین

میلادِ مردی در حصــر ...

*تولدت مبارک میر حسین*