Tuesday, February 26, 2013

امپراطوریِ هیتلر بخش دوم

** بخشِ دوم : *قسمتِ اولِ بیوگرافیِ هیتلر* عجیب آنکه آدولف هیتلر مردی که آلمان را از وضعیتِ فلاکت بارش خارج کرد.در ثروت وقدرت به دنیا نیامده بود..چنانکه یکی از تاریخدانان مینویسد: آدولف هیتلر در اصل یک آدم معمولی بود... *سالهای نخستین* آدولف هیتلر که در سال 1889 متولد شد فرزند چهارم کلارا وآلویس هیتلر اهل اتریش بود. آلویس کارمند گمرک اتریش بود او برای خانواده اش زندگی راحتی فراهم کرده بود و اصرار داشت آدولفِ جوان در مدرسه خوب درس بخواند تا وقتی بزرگ شد بتواند شلغ خوبی به دست آورد اما آدولف هرچند به اندازه ی کافی باهوش بود , سخت کوش نبود در مدرسه در برخی از درسها آنقدر تلاش میکرد تا قبول شود اما برای درسهایی که جذبش نمیکرد وقت نمیگذاشت سالها بعد همکلاسیهای سابقش به یاد می آوردند که آدولف چگونه معلمانش را دست می انداخت و برای شادیهای پسر بچه های دیگر در دفترچه ی خود طرحهای زننده ای از آنها می کشید. یکی از معلمانش هیتلر جوان را در دبیرستان به نحو بارزی پرخاشگر, خودسر, خودپسند و تندخو ارزیابی کرد که در سازگاری با مدرسه آشکارا مشکل داشت. آدولف دلیلی واقعی برای ماندن در دبیرستان نمی دید.او در 16 سالگی مدرسه را ترک کرد. بدون گرفتنِ دیپلم که یافتنِ شغل را برای او آسانتر میکرد. البته برایش فرقی هم نمیکرد چون او اغلب رنجبرانی را که به داشتنِ شغلی در پشت میز و دستور گرفتن از دیگران راضی بودند مسخره میکرد و تاکید داشت که این برایش زندگی نمیشود . *ترکِ خانه* آدولف پس از ترک دبیرستان هیچ نقشه ای نداشت در عوض وقتِ آزادِ نامحدود خود را کم و بیش بدون دغدغه میگذراند یک تاریخدان خاطر نشان میکند که او در خانه ول میگشت, از غذاهایی که مادر مهربانش برایش میپخت لذت میبرد و تمام شب را بیدار میماند و غرق در کتابهای بیشمار درباره ی هنر, تاریخ و امور نظامی ,همینطور قصه های کاملا سرسری درباره ی کابویی ها و سرخ پوستان نوشته ی کارمای نویسنده ی آلمانی که هرگز به آن سوی اقیانوس اطلس پا نگذاشته بود میشد . خواهر بزرگترِ آدولف و شوهرخواهرش فکر میکردند او دارد از مادرش سواستفاده میکند و اصرار داشتند که او آدولف را وادار کند که از خانه برود و دستِ کم کاری برای خودش دست و پا کند. مادر آدولف قبول کرد که مخارج رفتن او را به وین و نام نویسی در مدرسه هنر به عهده بگیرد. هیتلر در سپتامبر 1907 خانه را ترک کرد و تمام پولی را که پدرش که چند سال قبل مرده بود برایش به ارث گذاشته بود با خود برد وجهی که مادرش تقبل کرده بود برای پرداختِ شهریه و هزینه ی شبانه روزی در مدرسه هنر در وین کافی بود او تصمیم داشت در آنجا تحصیل کند و به زودی هنرمند مشهوری شود. مدرسه ی هنرهای زیبایِ وین شرایطِ ورودیِ سفت و سختی داشت پس از گرفتن یک آزمونِ ورودی از هر داوطلب خواسته میشد چند طراحی یا نقاشی که نمایانگر داستانهای انجیل نظیرِ طوفان نوح , تصلیب ِعیسی و آفرینش باشد ارائه کند. طراحیهای هیتلر به او بازگردانده شد با این اظهارِ نظر که آنها بیش از حد تصنعی و بی روح اند,تقاضای او رد شد او ماه ها بعد دوباره تلاش کرد اینبار حتی در آزمون ورودی رد شد. مشاوری در مدرسه نظر داد که استعداد هیتلر بیشتر مناسب تحصیل در معماری هست و به او گفت که تقاضای ورود به آن مدرسه را بکند. متاسفانه از آنجا که هیتلر گواهیِ ترک تحصیل از دبیرستانش را نداشت مدرسه معماری حتی تقاضای او را مورد بررسی قرار نداد به نظر می رسید که پیشینه ی او به عنوانِ هنرمند پیش از آنکه به راستی آغاز شده باشد به پایان رسیده است این ردِ تقاضا هیتلر را از پای درآورد او روی این حساب کرده بود که نقاشِ مشهوری شود اما اینک دیگر امیدی به آن نداشت چنانکه تاریخدانی مینویسد نه امیدی داشت نه آینده ای دیواری را مقابلِ خود میدید بدون هیچ روزن یا پنجره ای. آدولف هیتلرِ جوان که نتوانسته بود به مدرسه راه یابد به خیلِ ترکِ تحصل کرده های بیکار پیوست.پس از چند ماهی پولش ته کشید. از آنجا که نمیخواست به دنبالِ کارِ دائمی برود راهی برای کسبِ در آمد نداشت. همانطور که بعدها به یاد می آورد این دلگیرترین دوره ی زندگی اش بود گاهی با آبرنگ کارت پستال می کشید و با فروختن آنها در خیابان پول اندکی به دست می آورد چندین پوستر تبلیغی صابون , سیگار و پودر ضد بو نیز کشیده بود چنین کاری با رویای او که میخواست هنرمند مشهوری شود خیلی فاصله داشت اما به او این امکان میداد که در هتلی ارزان قیمت اتاقی اجاره کند و یک کارت سوخت برای شام اش بخرد. وقتی نمی توانست کارت پستالهایش را بفروشد بدون غذا یا سرپناه میماند بیش از 5 ماه در وین ماند از یک اتاق ارزان قیمت به اتاقی دیگر رفت بر درگاه ها یا روی نیمکت خوابید گاهی میتوانست در پایین شهر جایی برای خواب پیدا کند جایی که به گزارش یکی از تاریخدانان دوشی میگرفت لباسهایش ضدعفونی میشد و در تختِ خوابی آهنی با فنرهای سیمی که دو ملافه ی قهوه ای آن را میپوشانید میخوابید و لباسهایش را به جای بالشت زیرِ سرش میگذاشت تنها غذایی که فراهم میشد نان و آش بود. *شناساییِ بلاگردان ها* هرچند هیتلر علاقه مند نبود دنبالِ کارِ دائمی بگردد در طول روز خود را مشغول نگه میداشت. وقت زیادی را در موزه ها صرف میکرد تا هروقت توان تهیه بلیطی ارزان قیمتی را داشت به او اجازه میداد در عقب سالن تئاتر بایستد. به دیدن اپرای رسمی می رفت, کتابخانه ی عمومی نیز یکی از پاتوق هایش درطولِ روزهایش در وین بود. از راه مطالعه طی این مدت بود که هیتلر برای نخستین بار با عقاید افراطیِ مربوط به اتحاد آلمانی ها یا پانژرمنیسم که در آن شهر رایج بود برخورد کرد نظریه ی پانژرمنیسم از این طرفداری میکرد که همه ی ژرمن های اروپا باید در یک امپراطوریِ بزرگ و واحد متحد شوند که این نظریه بر آن بود که مردم ژرمن یا آلمان از نظر زیبایی بدن,هوش واصالت برترند.مردم ژرمن که گاهی به عنوان نژاد آریایی از آنها یاد میشد از نظر پانژرمنیسم ها خالص تر از همه ی مردم های روی زمین بودند . کسانی که به پانژرمنیسم اعتقاد داشتند فرمانروایان آن زمان اتریش را به خاطر اینکه اجازه میدادند به غیرِ ژرمن ها نظیرِ ایتالیایی ها چک ها, روس ها و لهستانی ها در آن کشور زندگی کنند مورد انتقاد قرار میدادند وبا اینکه پانژرمنیسم ها به همه ی این گروه های دیگر با بدگمانی و نفرت مینگریستند اما منفورترین گروه از نظرِ آنها یهودیان بودند. یهودیان بخاطر اینکه دینشان با دین اکثریت مسیحی فرق داشت طی قرن ها در بیشتر نقاط اروپا تحت پیگرد و آزار قرار گرفته بودند یکی از تاریخدانان مینویسد گفته میشد یهودیان مسیح را کشته اند , شیطان را میپرستند و در مراسم خود از خون کودکان مسیحی به قتل رسیده استفاده میکنند هرچند امروزه چنین اتهام هایی چرند و کذب به حساب می آید, در اوایل قرن بیستم بسیاری از مردم به چنین عقایدی باور داشتند . زمانی که هیتلر در وین زندگی میکرد کتابهای یهود ستیزانه به وفور در معرض فروش قرار میگرفت در واقع تاریخدانان توافق دارند که وین یهودستیزترین شهر در اروپای غربی بود شاید به این دلیل که بسیاری از یهودیان از بخش های شرقی اروپا وارد وین شده بودند. در ظرفِ 50 سال جمعیت یهودیِ وین نزدیکِ 6% افزایش یافته بود و برخی از مردم ژرمن از این رقم احساس خطر میکردند . تاریخدان جان کیبن مینویسد: یهودیانِ فقیر ازجارِ شدید و اجتماعیِ وینی ها را برمی انگیختند. یهودیان ثروتمند در آنها کینه ایجاد میکردند.یهودیان یک بلاگردانِ دم دست بودند مردمی که میشد به خاطر تمام مشکلات دنیا انها را مقصر شناخت و برای جوان آس و پاسی چون آدولف هیتلر یهودیان آماجِ آسانی برای جبرانِ تلخ کامی و سرخوردگی گشته بود. هیتلر در زندگی نامه اش درباره ی نخستین اثرپذیری اش از یک یهودی در وین چنین نوشت: یک روز ناگهان با پدیده ای در قبای بلند و با حلقه های گیسوی سیاهِ آویخته شده مواجه شدم , نخستین فکرم این بود,این یک یهودی است دزدکی و با احتیاط آن مرد را ورنداز کردم اما هرچه بیشتر به این قیافه ی عجیب خیره شدم و قسمت به قسمت آن را وارسی کردم این پرسش بیشتر در مغزم شکل گرفت , آیا این یک آلمانی است؟ برای اینکه تردیدهایم برطرف شود به کتابها مراجعه کردم برای نخستین بار در زندگی چند جزوه ی ضدِ یهودی را به چند پنی خریدم . او از چنین عقاید یهودی ستیزانه ای برای توجیه تمام گرفتاریهای زندگی اش استفاده کرد و نتیجه گرفت که این یهودیان بودند که باعث شدند او در کسب پذیرش در مدرسه ی هنر ناکام شود, این یهودیان ثروتمند بودند که پول و بانکها را در اختیار داشتند و کسانی چون او را در کام قفر نگه میداشتند این روشنفکران تندروی یهودی بودند که سبب ناآرامیِ سیاسی در تمامِ شهرهای اروپا میشدند و هرچه بیشتر به این توجیه و تحلیل فکر میکرد و هرچه ادبیات پر از نفرت ضد یهودی بیشتری را میخواند همه ی اینها بیشتر در نظرش باورپذیر می آمد. *به سوی ارتش* در اوایل سال 1913 هیتلر از وین به شهر مونیخ در آلمان نقل مکان کرد.هرچند مونیخ به اندازه ی وین بزرگ و پر زرق و برق نبود,هیتلر خود را در آلمان خوشحال تر احساس میکرد به نظرش در وین تعداد غیر آلمانی ها بیش از اندازه زیاد بود و آنها داشتند اتریش را به تباهی میکشاندند.آلبرت مارین مینویسد او به آلمان به مسابه ی آخرین پایگاهِ آریایی ها پناهگاهی برای کسانی نظیرِ خودش مینگریست.هرچند زندگی در مونیخ برای هیتلر آسان تر نبود حادثه ای رخ داد که زندگیِ او را تا حد زیادی تغییر داد. در سال 1914 جنگ جهانی اول آغاز شد در حالی که اکثر مردم از فکر جنگ جهانی اول متوحش و اندوهگین بودند , هیتلر خوشحال بود.آنچه او را خشنود میساخت بویژه این بود که میتوانست در ارتش آلمان نام نویسی کند او سالها بعد نوشت : برای من این ساعت ها به منزله ی رهایی از رنج و اندوهی بود که طی روزهای جوانی ام بر من سنگینی میکرد, از اینکه تصدیق کنم که شور و هیجان مرا از خود بیخود کرد شرمنده نیستم , به زانو افتادم و از صمیمِ قلب خدا را شکرگزاری کردم که این لطف را شاملِ حالم کرده بود که در این زمان زندگی کنم . هرچند هیتلر در زندگیِ غیرِ نظامی اش تا حدی با ناکامی روبرو شده بود ,سرباز خوبی شده بود,او درجه ی سلجوقه ای گرفت و در 47 نبرد در جبهه ی غرب به عنوانِ دونده ی پیام رسان خدمت کرد که وظیفه اش رساندنِ پیام ها به عقب و جلو بینِ خطوط ِ جلو و افسرانِ خطِ عقبِ جبهه بود. چنانکه یک تاریخدان مینویسد:قطعه زمینِ بین سنگر و پایگاه توپخانه زیرِ آتش سنگینِ مسلسل های انگلیسی بود و دونده ی پیام رسان که از این قطعه زمین عبور میکرد می بایست به راستی مردِ بسیار شجاعی باشد. هیتلر بی نهایت شجاع بود و اغلب برای ماموریت های بسیار خطرناکی که دیگر دوندگان پیام رسان میکوشیدند از آنها اجتناب کنند,داوطلب میشد.شجاعتش طیِ یکی از این ماموریت ها صلیبِ آهنین را نصیبش کرد که یک مدالِ شجاعتِ بسیار با ارزش بود که به ندرت به سلجوقه ها داده میشد اما هرچند کارهای جسورانه ی هیتلر برایش احترام به ارمغان می آورد , باز هم کسانی که به همراهِ او خدمت میکردند , او را آدمِ عجیب و غریبی تلقی میکردند مثلا برخی از سربازانِ هم واحدِ او برایشان عجیب بود که هیتلر اینقدر از جنگ لذت میبرد . ...... بخش سوم در هفته بعد در پیج گذاشته می شود. نویسنده کتاب: گیل استوارت

No comments:

Post a Comment